میرهم از ره خویش ومیمانم زخویش هرچه بر جا مانده ویران میشود روح من چون بادبان قایقی در افق ها دور وپنهان میشود میشتابند ازپی هم بی شکیب روز ها وهفته ها وماه ها چشم تو در انتظار نامه ای خیره میماند به چشم راه ها لیک دیگر پیکر سرد مرا میفشارد خاک دامنگیر خاک! بی تو دور از ضربه های قلب تو قلب من میپوسد آنجا زیر خاک بعد ها نام مرا باران وباد نرم میشویند از رخسار سنگ گورمن گمنام مماند به راه فارغ از افسانه های نام وننگ
نظرات شما عزیزان:
|